داستان کوتاه!

خدا همه ی مامانا رو برا بچه هاشون حفظ کنه ایشالا

باورم نمیشه چه جوری این همه بینمون اختلاف بود قبلا!!

این روزا مامانمو خیلی دوست دارم خداروشکر!!

خلاصه که بهش میگم داستان کوتاهم انتخاب شده قصه مو که تعریف می کنم میگه مار که نمی تونه فیل بخوره! فیل که سنگینه نمی تونه پرواز کنه!

دلم میخواست بخورمش اون لحظه! مثل یه نی نی سه ۴ ساله شده بود!

یادم نیس اصلش اومده بودم چی بنویسم!